گفت : که هنگامه رسید از راه
بادلی پر از آه
ومن مانده ام از پا
بی نا
نابینا
مستم ، خمار چرخ روزگارم
ولی دردل تمنایی خموش نشسته
فسرده ، بی حال از اسیری پیچک
بی پروبال
میوه ای کال
دوراز موسم بهار و چهچهه بلبل
بگذار بشنود صدای آمدنت را
وبنشیند شکوفه برساقه های سرد.
....
تاریخ : یکشنبه 90/1/14 | 7:13 عصر | نویسنده : سعید | نظرات ()